۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

نگاهی به زندگی فريدون فرخزاد، شاعر، ترانه خوان و شومن معروف ايرانی

فریدون فرخزاد


در گفتگویی که اسماعيل جمشيدی در سال 1349 با فريدون فرخزاد داشته و در مجله سپيد و سياه انتشار داده است، فريدون با زبانی ساده و صميمی و به کوتاهی از زندگينامه خود می گويد.
در پانزدهم مهر 1317 در "چهارراه گمرک تهران، زاده شده" در دبستان رازی و دبيرستان دارالفنون، درس خوانده و بعد رهسپار آلمان و اتريش شده، در وين و مونيخ و برلين حقوق سياسی خوانده و رساله اش را درباره تاثير عقايد مارکس بر کليسا نوشته است.
در سال 1962 در "آکسفورد با آنيا بوچکووسکی" زنی که اهل تئاتر و ادبيات بوده آشنا شده و به قول خودش "بيرون از آکسفورد با او ازدواج کرده است!" فرزند نخست،"اوفليا" متاسفانه از دست رفته و فرزند دوم "رستم" خوشبختانه بر جای مانده است.
فريدون فرخزاد از نوجوانی به شعر و سرودن آن علاقه داشته و ازدواج با "آنيا" او را در کار شعر جدی تر ساخته است. شعرهايش را به زبان آلمانی برای روزنامه "زود دويچه " و نيز مجله دو زبانه "کاوه " فرستاده که پيش از او شعر های "سيروس آتابای" را نيز انتشار داده بودند. چيزی نمی گذرد که "مارتين والسر" نويسنده معروف، يازده شعر او را برای انتشار در يک جنگ ادبی که انتشارات "زورکامپ " قصد چاپ آن را داشته برگزيده است.
فريدون سر انجام در سال 1964 نخستين مجموعه شعر مستقل خود را با عنوان "فصل ديگر" انتشار داده که تحسين بعضی منتقدان معروف را بر انگيخته است. شاعر معروف آلمان "يواهنس بوبروفسکی" پسگفتاری برای "فصل ديگر" نوشته که در توفيق آن موثر افتاده است.
پنج ماه بعد از انتشار "فصل ديگر" جايزه ادبی شعر برلين را نيز از آن خود ساخته که اعطای آن با سخنرانی بوبروفسکی همراه بوده است. او از جمله گفته است: "فريدون فرخزاد - و نيز سيروس آتابای به ما نشان می دهند که دنيای آکنده از وحشت جنگ هندز جای زيستن است..."
فريدون فرخزاد چند سالی عضو آکادمی ادبيات جوانان مونيخ بوده و در سال 1966 به راديو تلويزيون اين شهر نيز راه پيدا کرده است. در راديو سلسله برنامه هايی همراه با طنز و توام با موسيقی خاورميانه، از جمله ايران تهيه می کرده و در تلويزيون مجموعه فيلم رنگی "خيابان های آلپ" را ساخته است.
بعد رفته است به سراغ موسيقی فولکلور ايران و را بهره گيری از ترانه های بومی، "نوعی موسيقی مدرن" فراهم آورده و با همان در جشنواره موسيقی "اينسبروک" در اتريش جايزه اول را از آن خود ساخته است (1967).
پرسشی که هنوز پاسخی در خور پيدا نکرده اين است که چرا فريدون فرخزاد با اين همه توفيقی که در محافل فرهنگی آلمان به دست آورده ماندن را تاب نياورده و به ايران بازگشته است. شايد مرگ ناگهانی خواهرش، فروغ فرخزاد در اين تصميم نقش ايفا کرده باشد.
به هر حال فريدون فرخزاد همه ساخته های خود را در تحصيل و در حرفه رها کرده به ايران بازگشته و بيش از هر چيز به دنبال کار ترانه خوانی رفته و نيز دست اندرکار برگزاری شوهای سرگرم کننده راديويی و تلويزيونی شده و به اين ترتيب سرودن شعر به حال تعليق در آمد.
fereydoun farrokhzad
شعرهای آلمانی

حسين منصوری، پسر خوانده فروغ فرخزاد و دوست نزديک فريدون فرخزاد که شعرهای آلمانی او را به فارسی برگردانده و در "خنياگر در خون" انتشار داده می گويد: "بدون اغراق می توان ادعا کرد که اگر فريدون در آلمان مانده و به کار شعر ادامه داده بود، امروز از چهره های شناخته شده شعر معاصر آلمان به شمار می آمد. نمونه هايی از شعرها را به نقل می آوريم:
تابستان/ پرستويی تشنه بود/ که سراب ها او را کشتند
پاييز/ فصل غم انگيز کتابی بود/ که من آن را تا به آخر خواندم
اينک اما، يا از اين گستره بی خون بايد گذشت / و سراغ داس های تنبل را گرفت يا دستکش سياه به دست کرد/ و زمستان را / قدری گرما ارزانی داشت (فصل ديگر)
سرزمين من/ سرزمين گل و بلبل/ گل های پژمرده/ بلبلان خاموش.... (سرزمين من)
لشگر رنگ ها/ به هم پيوسته اند/ تا بر حلقه های زير چشم روز/ پيروز شوند (فرش ايرانی)
کبوتر سپيد/ مانند واژه صلح/ در زبان ها زنده است/ کبوتر سياه/ کبوتر نيست/ هرگز .... وجود ندارد/ تنها رنگی است سياه..! (جدا سازی نژادها)
فریدون فرخزاد در مراسم جایزه شعر فروغ
شعرهای فارسی

بيست سالی بايد می گذشت، انقلابی برپا می شد و فريدون فرخزاد ناگزير به برونمرز می آمد تا در هوای آزاد از نو به دامان شعر پناه ببرد.
در اوايل 1989 بود که مجموعه ای تازه از او، اين بار به فارسی، در لس آنجلس انتشار يافت. عنوان نوآورانه ای داشت : "در نهايت جمله آغاز است عشق!" فريدون فرخزاد خود در مقدمه مجموعه می گويد اين عنوان را "فرهنگ فرهی" برايش انتخاب کرده "از انسان های معدودی که در خلوت اشعار مرا می خواند" و بعد می افزايد هدفش از اين کار ها اين است که "در طول اين راه پر از درد و رنج و مشقت، چيزی به بار فرهنگی مردم بيفزايد:"برای آن که بيفزايم، بايد از خود بکاهم، شاخه ها و برگهای زائد را ببرم ... و به جای سيری شکم...گرسنگی را بياموزم" و "نمی خواهم عکسم روی جلد مجله ها باشد می خواهم کلامم در ذهن مردم باقی بماند" پس "قدم برمی دارم تا شايد روی راه اثری باقی بگذارم.."
سرخوردگی فريدون فرخزاد از زندگی در غربت و به ويژه از "تهرانجلس" بازتاب خشمگينانه ای در مقدمه مجموعه دارد: "اين جا، شهر نيست، جنگل است. شوره زار است، کوير است، مرداب است و بوی تعفن آن جهان را پر کرده است! شايد کتاب من نسيم معطری باشد به مشام جان های خسته از خيانت و جنايت!" و "خجالت می کشم که چاپ اول کتابم در لس آنجلس منتشر می شود...!"
با اين همه، شهرهای "در نهايت ...." از نظر محتوا و نيز شيوه بيان ضعيف تر از شعر های آلمانی او جلوه می کند و به نظر می رسد اين سرنوشت شعر بسياری از شاعران دور مانده از وطن باشد. در بهترين شعرهای مجموعه که غالبا با لايه هايی از عرفان درآميخته تاثير فروغ را آشکار می بینیم:
تا تو در من ساکنی، من چيستم
من به جز شکل انسان نيستم!
من سبک ابری بدون ريشه ام
من رها، در وسعت انديشه ام
اختياری نيست در جوهر مرا
آن من ديگر دهد گوهر مرا
باورم، بار ظريف ذهن توست
پاسخ پندارم پر از پندارتوست
 (تصوير تو)
در شعری که نامش را به مجموعه داده نيز همان لايه ها و تاثير ها را می بينيم:
از سخن چون عشق می ماند ز ما
پس رها کن خويشتن را در صدا
چون صدا عشق است و پرواز است عشق
در نهايت جمله آغاز است عشق!
فريدون در شعری ديگر به جهان بی عشق و قهرمان امروز ما نگاه می کند و در سوگ اميدهای خود می نشيند:
ديگر عشقی عيان نمی بينم
عاشقی در جهان نمی بينم
در سراپرده قساوت ابر
ذره ای آسمان نمی بينم
قهرمانان، شبانه پژمردند
سروری قهرمان نمی بينم
زين غزل های روزگار خزان
وصف ملک کيان نمی بينم!
در جريانی که بعد می آيد
جز غم اين زمان نمی بينم...
 (درد من)
شو و ترانه

فريدون فرخزاد، در کار ترانه و شومنی نيز می کوشيد شيوه ای ويژه خود داشته باشد. بخش هايی که از شعرهای او به کاباره های سياسی اروپايی شباهت داشت در لابلای تکه های سرگرم کننده انتقاد هايی را از سياست های روز - البته تا آن جا که مجاز می نمود می گنجانيد. خود او گفته است " هميشه سعی می کنم مردم را در يک برنامه سه ساعته تلويزيونی که پر از خنده و شوخی و آواز و رقص است متوجه مطالبی بکنم که ارزش دارد بر روی آن ها فکر بشود..."در" خنياگر در خون" متن يکی دو تا از شو های فريدون نيز به عنوان نمونه آمده است.
و اما در زمينه ترانه پردازی گاه ملودی های روز يا خاطره بر انگيز غربی را در پيوند با شعر فارسی می خواند مثل "آداجيو" و يا " آيا برامس را دوست داريد؟" و گاه ترانه هايی را که خود می ساخت يا دست کم متن آن ها را خود سروده بود مثل "آواز خوان، نه آواز" و "شهر من تهران".
فريدون فرخزاد دو سه آهنگی را نيز در پيوند با عاشقانه های فروغ خوانده که در زمره بهترين های اوست. در "خنياگر در خون" متن شش ترانه او بدون هيچ شرح و توضيحی به نقل آمده است. از جمله "شرقی غمگين" که متن آن از ايرج جنتی عطايی ترانه سرای معروف است.
ايرج جنتی عطايی البته متن های ديگری نيز برای فريدون فرخزاد سروده که خود در نامه کوتاهی که برای مولف کتاب فرستاده به آن ها اشاره کرده است.
فريدون فرخزاد در سال های پايانی زندگی از سر خشم و سر خوردگی شعر را به جايگاه شعارهای مستقيم سياسی تبديل کرد که اگر هم از نظر گروهی و سياسی بردی پيدا می کرد روح شاعرانه خود را از دست می داد. شايد البته در آن شرايط ويژه سياسی عاطفی که او به سر می برد حق با او بود.
در "خنياگر در خون" مطالب متنوع ديگری نيز آمده است: شعر و سوگنامه ای از پوران فرخزاد، خواهر بزرگ تر او، شعر و خاطره ای از ناهيد باقری، شاعر مقيم اتريش، شعر و مطلبی از ميرزا آقا عسگری، شعری از اسماعيل خويی، متن سخنرانی تند و تيز فريدون عليه نظام اسلامی در رويال آلبرت هال لندن، چند نامه از فروغ به او و گزارش هايی در زمينه‌سازی های مربوط به قتل او.