۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

آخرین نامه فروغ فرخزاد به برادرش فریدون













نمی دانی چقدر غصه دار هستم و قلبم چقدر گرفته. ممکن هست تا آمدن شماها من خفه شده باشم، فایده اش چیست، فایده تمام این کارها چیست؟ تا حالا من خوشحال بودم. که اقلا تو از آنجا راضی هستی و کار می کنی و کارت این همه موفقیت پیدا کرده؛ حالا تو برمي گردی و تمام نصایح من در تو اثری نداشته، حیف. اینجا تو باید میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد و نابود کردند.

اینها هیچ هستند، هیچ هستند. آنهایی که امروز صد دفعه عکس تو را توی مجلاتشان چاپ می کنند و به زور به خورد آن بقیه می دهند و فردا هیچ کاری ندارند غیر از آنکه هرجا می نشینند از تو بد بگویند و هرجا می نویسند از تو بد بنویسند.
من نمی دانم قدرت تحمل تو تا چه اندازه است، من میان اینها زندگی کرده ام میان اینها مرده ام تا توانسته ام خودم باشم ولی تو...
منم مثل تو عاشق گرد و خاک کوچه مان و بچه گداهای خیابان امیریه و کبوترها و سگ ها و گل های آفتابگردان هستم، ولی تو برای که می خواهی اینها را تعریف کنی؟ تو از سادگیت و از احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنی و این ها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد. من به این عادت کرده ام و این دلقک ها را خوب می شناسم تو هم بیا تا آنها را بهتر بشناسی. منتظر آمدن تو و آنیای عزیزم هستم. به هر جهت اولین کسی که در فامیل ما می میرد من هستم و بعد از من نوبت تو است. من این را می دانم.


۱ نظر:

  1. این نامه،نامه درد است .نامه دردآلود درد از خراب اباد بیدردان.فروغ آنقدر دردمند جهالت و رذالت مردم زمان خود بود که حتی حضور نهنگی !!!(به اعتبار باور مسعود بهنود که از جوی خرد ماهی خرد خیزد) چون گلستان هم هیچ از درد او نکاست .

    پاسخحذف