۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

شهر من، شهر تهران - فریدون فرخزاد

























شهر من، شهر من
شهر خوب من شهر تهران
قلب من، قلب من
دور از تو می‌میرد این سان
آوای تو هر دم
طنین می‌افکند در گوش‌ام
اما من دور از تو
چنین پژمرده و خاموش‌ام
شهر من چه شهری‌ست
شهر کودکی و افسانه
شهر من چه شهری‌ست
شهر مادر است و خانه
شهر من، شهر من
شهر خوب من شهر تهران
قلب من، قلب من
دور از تو می‌میرد این سان
زمانی گذشته را در خاطرم می‌‎آوری
زمانی آینده را با غم‌ها و شادی‌ها

شهر من، شهر من
دلم هوای تو را دارد
عشق من چون باران
روی آسمان‌ات می بارد
گه تلخی، گه شیرین
گه اندک و گهی بسیاری
گه چون غم یا شادی
درون سینه‌ام جا داری
اکنون من آوازی
برای شهر خود می‌خوانم
این آواز آوازی‌ست
که من از شهر خود می‌دانم
شهر من، شهر من
شهر خوب من شهر تهران
قلب من، قلب من
دور از تو می‌میرد این سان
زمانی گذشته را در خاطرم می‌‎آوری
زمانی آینده را با غم‌ها و شادی‌ها




لینک دانلود








۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

آخرین نامه فروغ فرخزاد به برادرش فریدون













نمی دانی چقدر غصه دار هستم و قلبم چقدر گرفته. ممکن هست تا آمدن شماها من خفه شده باشم، فایده اش چیست، فایده تمام این کارها چیست؟ تا حالا من خوشحال بودم. که اقلا تو از آنجا راضی هستی و کار می کنی و کارت این همه موفقیت پیدا کرده؛ حالا تو برمي گردی و تمام نصایح من در تو اثری نداشته، حیف. اینجا تو باید میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد و نابود کردند.

اینها هیچ هستند، هیچ هستند. آنهایی که امروز صد دفعه عکس تو را توی مجلاتشان چاپ می کنند و به زور به خورد آن بقیه می دهند و فردا هیچ کاری ندارند غیر از آنکه هرجا می نشینند از تو بد بگویند و هرجا می نویسند از تو بد بنویسند.
من نمی دانم قدرت تحمل تو تا چه اندازه است، من میان اینها زندگی کرده ام میان اینها مرده ام تا توانسته ام خودم باشم ولی تو...
منم مثل تو عاشق گرد و خاک کوچه مان و بچه گداهای خیابان امیریه و کبوترها و سگ ها و گل های آفتابگردان هستم، ولی تو برای که می خواهی اینها را تعریف کنی؟ تو از سادگیت و از احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنی و این ها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد. من به این عادت کرده ام و این دلقک ها را خوب می شناسم تو هم بیا تا آنها را بهتر بشناسی. منتظر آمدن تو و آنیای عزیزم هستم. به هر جهت اولین کسی که در فامیل ما می میرد من هستم و بعد از من نوبت تو است. من این را می دانم.


۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

آغاز مرگ



















شعری از فریدون فرخزاد به یاد خواهرش فروغ

همیشه باز می کنم پنجره ای را
به یک سویی
و می گذارم تا نورها برخیزند
روی نهایت زمین.
صداهایی
به سبکی ریشه های آب
تاج هایی از باد را
روی آغاز شب می گذارند.
درخت هایی
رنگ رنگ، نمناک
میوه هایِ سایه بیان می کنند
آغاز مرگ را.
بهار دیرپا
تابستان دیرپا
گام به گام.
و من
همیشه بیگانه،
جدا می کنم خود را
از بازتاب های روز.     

                            اسفند 1345